باران

در کوی نیک نامان ما را گذر نباشد گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

باران

در کوی نیک نامان ما را گذر نباشد گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

پیام آیة‌الله بروجردی به علامه‌ طباطبایی و ماجرای دعوت به آمریکا

علامه سید محمدحسین طباطبایی (۱۲۸۱ - ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰ هجری خورشیدی) مولف تفسیر المیزان، فقیه، فیلسوف و مفسر قرآن، شیعه و ایرانی است.



اهمیت شخصیت وی به جهت زنده کردن حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزه‌های تشیع بعد از دوره صفویه بوده‌است. به ویژه اینکه وی به بازگویی و شرح حکمت صدرایی اکتفا نکرده، به تأسیس معرفت شناسی در این مکتب می‌پردازد. همچنین با انتشار کتب فراوان و تربیت شاگردانی مانند مرتضی مطهری در دوران مواجهه با اندیشه‌های غربی نظیر مارکسیسم به اندیشه دینی حیاتی مجدد بخشیده، حتی در نشر آن در مغرب زمین نیز می‌کوشد.

علامه طباطبایی دو اثر شاخص دارد، که بیشتر از سایر آثار وی مورد توجه قرار گرفته‌است. نخست تفسیر المیزان است، که در ۲۰ جلد و طی ۲۰ سال به زبان عربی تالیف شده‌است. اثر مهم دیگر او اصول فلسفه و روش رئالیسم است. این کتاب شامل ۱۴ مقالهٔ فلسفی است، که طی دهه‌های ۲۰ و ۳۰ شمسی تالیف شده و توسط مرتضی مطهری و با رویکرد فلسفهٔ تطبیقی شرح داده شده‌است. این کتاب نخستین، و یکی از مهم‌ترین کتاب‌هایی است که به بررسی مباحث فلسفی، با توجه به رویکردهای حکمت فلسفی اسلامی و فلسفهٔ جدید غربی پرداخته‌است.

به گزارش پارسینه، ایشان از سال ۱۳۲۵هـ.ش به قم مهاجرت می‌کند و به اصرار جمعی از طلاب، تدریس فلسفه را آغاز می‌کند. اما فضای فکری و علمی حوزه در آن زمان، این امر را بر نمی‌تابد. علامه طهرانی (شاگرد علامه طباطبایی) در کتاب «مهر تابان» از قول ایشان می‌نویسد:

من‌ وقتی‌ از تبریز به‌ قم‌ آمدم‌ و درس‌ «أسفار» را شروع‌ کردم‌، و طلاّب‌ بر درس‌ گرد آمدند و قریب‌ به‌ یکصد نفر در مجلس‌ درس‌ حضور پیدا می‌کردند؛ حضرت‌ آیة‌ الله‌ بروجردی‌ (رحمة‌ الله‌ علیه)‌ اوّلاً دستور دادند که‌ شهریّۀ طلاّبی‌ را که‌ به‌ درس‌ «أسفار» می‌آیند قطع‌ کنند.

و بر همین‌ اساس‌ چون‌ خبر آن‌ بمن‌ رسید، من‌ متحیّر شدم‌ که‌ خدایا چه‌ کنم‌؟ اگر شهریّۀ طلاّب‌ قطع‌ شود، این‌ افراد بدون‌ بضاعت‌ که‌ از شهرهای‌ دور آمده‌اند و فقط‌ ممرّ معاش‌ آنها شهریّه‌ است‌ چه‌ کنند؟ و اگر من‌ بخاطر شهریّۀ طلاّب‌، تدریس‌ «أسفار» را ترک‌ کنم‌ لطمه‌ بسطح‌ علمی‌ و عقیدتی‌ طلاّب‌ وارد می‌آید!؟

من‌ همینطور در تحیّر بسر می‌بردم‌، تا بالاخره‌ یکروز که‌ بحال‌ تحیّر بودم‌ و در اطاق‌ منزل‌ از دور کرسی‌ می‌خواستم‌ برگردم‌ چشمم‌ بدیوان‌ حافظ‌ افتاد که‌ روی‌ کرسی‌ اطاق‌ بود؛ آن‌ را برداشتم‌ و تفأّل‌ زدم‌ که‌ چه‌ کنم‌؟ آیا تدریس‌ «أسفار» را ترک‌ کنم‌، یا نه‌؟ این‌ غزل‌ آمد:

من‌ نه‌ آن‌ رِندم‌ که‌ ترک‌ شاهد و ساغر کنم ‌        محتسب‌ داند که‌ من‌ این‌ کارها کمتر کنم‌

من‌ که‌ عیب‌ توبه‌ کاران‌ کرده‌ باشم‌ بارها             توبه‌ از مِی‌ وقت‌ گل‌ دیوانه‌ باشم‌ گر کنم‌

چون‌ صبا مجموعۀ گُل‌ را به‌ آب‌ لطف‌ شست ‌        کج‌ دلم‌ خوان‌ گر نظر بر صفحۀ دفتر کنم‌

عشق‌ دُردانه‌ است‌ و من‌ غوّاص‌ و دریا میکده ‌        سر فرو بردم‌ در آنجا تا کجا سر بر کنم‌

لاله‌ ساغر گیر و نرگس‌ مست‌ و برما نام‌ فسق    ‌ داوری‌ دارم‌ بـســـی‌ یا ربّ کــرا داور کنم‌

بازکش‌ یکدم‌ عنان‌ ای‌ تُرک‌ شهرآشوب‌ من‌         تا ز اشک‌ و چهره‌، راهت‌ پر زر و گوهر کنم‌

من‌ که‌ از یاقوت‌ و لعلِ اشک‌ دارم‌ گنجها              کی‌ نظر در فیض‌ خورشید بلند اختر کنم‌

عهد و پیمان‌ فلک‌ را نیست‌ چندان‌ اعتبار               عهد با پیمانه‌ بندم‌ شرط‌ با ساغر کنم

من‌ که‌ دارم‌ در گدائی‌ گنج‌ سلطانی‌ بدست‌        کی‌ طمع‌ در گردش‌ گردونِ دون‌ پرور کنم‌

گر چه‌ گردآلودِ فقرم‌، شرم‌ باد از همّتم‌                 گر به‌ آب‌ چشمۀ خورشید دامن‌‌تر کنم‌

عاشقان‌ را گر در آتش‌ می‌پسندد لطف‌ دوست‌    تنگ‌ چشمم‌ گر نظر در چشمۀ کوثر کنم‌

دوش‌ لعلش‌ عشوه‌ای‌ میداد حافظ‌ را ولی ‌           من‌ نه‌ آنم‌ کز وی‌ این‌ افسانها باور کنم


باری‌، دیدم‌ عجیب‌ غزلی‌ است‌؛ این‌ غزل‌ می‌فهماند که‌ تدریس‌ «أسفار» لازم‌، و ترک‌ آن‌ در حکم‌ کفر سلوکی‌ است‌.

و ثانیاً یا همان‌ روز یا روز بعد، آقای‌ حاج‌ أحمد، خادم‌ خود را به‌ منزل‌ ما فرستادند، و بدینگونه‌ پیغام‌ کرده‌ بودند: ما در زمان‌ جوانی‌ در حوزۀ علمیّۀ اصفهان‌ نزد مرحوم‌ جهانگیر خان‌ «أسفار» می‌خواندیم‌ ولی‌ مخفیانه‌؛ چند نفر بودیم‌، و خُفیةً بدرس‌ ایشان‌ می‌رفتیم‌، و امّا درس‌ «أسفار» علنی‌ در حوزۀ رسمی‌ بهیچوجه‌ صلاح‌ نیست‌ و باید ترک‌ شود!

من‌ در جواب‌ گفتم‌: به‌ آقای‌ بروجردی‌ از طرف‌ من‌ پیغام‌ ببرید که‌ این‌ درس‌های‌ متعارف‌ و رسمی‌ را مانند فقه‌ و اصول‌، ما هم‌ خوانده‌ایم‌؛ و از عهدۀ تدریس‌ و تشکیل‌ حوزه‌های‌ درسی‌ آن‌ برخواهیم‌ آمد و از دیگران‌ کمبودی‌ نداریم‌. من‌ که‌ از تبریز بقم‌ آمده‌ام‌ فقط‌ و فقط‌ برای‌ تصحیح‌ عقائد طلاّب‌ بر اساس‌ حقّ، و مبارزۀ با عقائد باطلۀ مادّیّین‌ و غیرهم‌ می‌باشد.

در آن‌ زمان‌ که‌ حضرت‌ آیة‌ الله‌ با چند نفر خُفیةً به‌ درس‌ مرحوم‌ جهانگیرخان‌ می‌رفتند، طلاّب‌ و قاطبۀ مردم‌ بحمدالله‌ مؤمن‌ و دارای‌ عقیدۀ پاک‌ بودند؛ و نیازی‌ به‌ تشکیل‌ حوزه‌های‌ علنی‌ «أسفار» نبود؛ ولی‌ امروزه‌ هر طلبه‌ای‌ که‌ وارد دروازۀ قم‌ می‌شود با چند چمدان‌ (جامه‌دان‌) پر از شبهات‌ و اشکالات‌ وارد می‌شود! و امروزه‌ باید بدرد طلاّب‌ رسید؛ و آنها را برای‌ مبارزۀ با ماتریالیست‌ها و مادّیّین‌ بر اساس‌ صحیح‌ آماده‌ کرد، و فلسفۀ حقّۀ اسلامیّه‌ را بدانها آموخت‌؛ و ما تدریس‌ «أسفار» را ترک‌ نمی‌کنیم‌.

ولی‌ در عین‌ حال‌ من‌ آیة‌ الله‌ را حاکم‌ شرع‌ می‌دانم‌؛ اگر حکم‌ کنند بر ترک‌ «أسفار» مسأله‌ صورت‌ دیگری‌ بخود خواهد گرفت‌.

علاّمه‌ فرمودند: پس‌ از این‌ پیام‌؛ آیة‌ الله‌ بروجردی‌ دیگر بهیچوجه‌ متعرّض‌ ما نشدند، و ما سالهای‌ سال‌ بتدریس‌ فلسفه‌ از «شفاء» و «أسفار» و غیرهما مشغول‌ بودیم‌.

و هر وقت‌ آیة‌ الله‌ برخوردی‌ با ما داشتند بسیار احترام‌ می‌گذاردند، و یک‌ روز یک‌ جلد قرآن‌ کریم‌ که‌ از بهترین‌ و صحیح‌ترین‌ طبع‌ها بود بعنوان‌ هدیّه‌ برای‌ ما فرستادند.

***

همچنین، به گزارش پارسینه در بخشی دیگر از کتاب مهر تابان به ماجرای دعوت علامه به آمریکا اشاره شده است: «آمریکا قبل‌ از سی‌سال‌، ایشان‌ را بهتر از آنچه‌ ایرانیان‌ شناختند شناخت. برای‌ آنکه‌ علاّمه‌ را جهت تدریس‌ فلسفۀ شرق‌ در آمریکا بدانجا دعوت کنند، به‌ شاه‌ طاغوتی‌ ایران‌ (محمّد رضا) متوسّل‌ شدند، و شاه‌ ایران‌ از حضرت‌ آیة‌ الله‌ العظمی‌ بروجردیّ رضوانُ اللهِ علیه‌ این‌ مهمّ را خواستار شد، و آیة‌ الله‌ بروجردی‌ هم‌ پیغام‌ شاه‌ را به حضرت‌ علاّمه‌ رسانیدند؛ ولی‌ علاّمه‌ قبول‌ نکردند.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد